دوستان با عرض سلام.من با توجه بـه درخواست های زیـاد شما و کمبود وقت نتونستم نمایشنامـه ی جدیدی رو براتون بنویسم و مجبورا از سایت های دیگه ای درون این جا قرار دادم که تا شما بتونید بـه درخواست هاتون برسید..منتها نمایشنامـه ی زیر نوشته ی آقای پژمان شاهوردی هست وایشون درون پایـان نوشتشون گفتن کـه برای اجرای این نمایشنامـه حتما ازشون اجازه بگیرید و واس این کارم حتما با شماره ی 09166624181 تماس بگیرید و اجازه بگیرید..در ضمن من این آقا رو نمـیشناسم و فقط با جست و جوهای زیـاد نمایشنامـه ی ایشون رو درون اینجا قرار دادم که تا شما با مجوز ایشون ازش استفاده کنید...ایشاللا واس مراسم های بعدی براتون نمایشنامـه های جدیدی از خودم مـی ذارم که تا دیگه نیـازی بـه اجازه و اینجور چیزا نداشته باشین...موفقیت شما به منظور من کافیـه...مسعود...

 

 

گوهر

 

 

 

نوشته پژمان شاهوردی

نمایشنامـه ایی با یک بازیگر

25/8/93

گوهر چادری از همان چادر های گل گلی معروف درون سر داردو با قفسی کـه کبوتری درون آن هست در ترمـینال مشـهدبه دنبال گرفتن ماشین به منظور برگشتن به  نیشابور این سو و ان سو مـی رود

گوهر:نیشابوووور/ماشین هایی ترمـینال را صدا مـی کند/نیشابور......آقا نیشابور مـی ری؟دربست نیشابور/به کبوتر/مـی بینی ماشین نیست کـه نیست.توی این روزها به منظور اومدن بـه مشـهد ماشین زیـاده ولی به منظور برگشتن بـه نیشابور پیدا ماشین مثل پیدا سوزن توی انبار کاهه./به کبوتر/خسته شدم اینقدر سر پا وایسادم/صندلی تاشوی کوچکی  را از زیر چادر بیرون مـی آورد و مـی نشیند /آخیش.قربونش برم کـه این همـه خواهان داره.آخه مگه مـیشـه یـه آدمـیزاد این همـه خواهان داشته باشـه؟مـی دونم کـه داره.ازت سوال پرسیدم./سکوت مـی کند/یـا امام رضا همـه دست بـه دامانت مـی شن کـه بیـان پابوست ،اما من روسیـاه دست بـه دامانت مـیشم کـه نزاری بیشتر ازاین سرم پایین باشـه رو بـه حرمت.روانـه ام کنی نیشابور کـه دلم آشوبه از این همـه غصه./به کبوتر/چته داری بال بال مـیزنی ؟کفر کـه نگفتم.صحبت، بازشدن سایت تاکسیها صحبت دلدادگی و دلزدگی نیست. بازشدن سایت تاکسیها نقل من نقل روسیـاهیـه.بیـا ازاین گندم بخور که تا جون داشته باشی بهم غرغر کنی.از همون گندمـهای حرمـه..هر کی ندونـه تو مـی دونی کـه هر کی پاش رو، روی موزاییک های حرم بزاره بال درمـیاره وپرنده مـیشـه وای بـه حال اونی کـه گنبد نشینش باشـه.مـی دونم توام گوشِت پره از این حرفها و نای شنیدن قصه های منو نداری اما چیکار کنم؟ ازاین زمـین وداروندارش ،من موندم و تو واین انگشتر بی بی.توی دلم پره از  ای کاش هایی کـه هر کدومش هزار ویـه درد بی درمونـه.هی با خودم مـی گم ای کاش. بازشدن سایت تاکسیها ای کاش. ای کاش. ای کاش اون روز نمـی اومد. ای کاش پیش اون دکتر نمـی رفتم و  ای کاش خبر مریضی بی بی رو از زبون اون دکتر نمـیشنیدم

نور مـی رود و مـی آید انگار کـه در مطب دکتر است

خدا از بزرگی کمت نکنـه خانوم دکتر .هم پدر بوده برام هم مادر.آقام بنا بود. کـه دورازجون شما، از سَرِ داربست افتاد پایین  و دستش از دنیـا کوتاه شد. بعد از اون زحمت بزرگ ما افتاد روی دوش این بی بی .مادرم رو مـی گم.من بهش مـی گم بی بی . خدا خیرت بده هر کاری کردی به منظور مادر خودت کردی./کمـی اشک مـیریزد/خوب حالا گفتی حالش چطوره؟خدا مرگم بده.یعنی اینقدر حالش خرابه.؟؟؟؟تورو خدا آقای دکتر دارویی دوایی مرحمـی چیزی؟مـی دونستم بلاخره این مرض لعنتی از پا درمـیارش.فقط یـه سوال خانم دکتر: بازشدن سایت تاکسیها مـیشـه ببرمش امام رضا؟نـه؟؟؟؟؟مگه از نیشابور که تا مشـهد چقدر راهه کـه نمـیشـه؟مـی دونم.اما آخه اون نذر داره کـه هر سال همـین موقع بره پابوس  و کبوترش رو ول کنـه توی آسمون مشـهد و بعد دوباره راهی نیشابور شـه.نمـیشـه؟؟؟؟آخه. باشـه.باشـه خانم دکتر نمـی برمش/اضطراب/ ولی چطور بهش بگم خدا مـی دونـه.

 

/خانـه.گوهر درون پشت دری کـه بی بی خود را درون آن حبس کرده ایستاده/

 

بی بی آخه این کارا چیـه؟در رو روی خودت بستی کـه چی؟به این فکر نکردی کـه اگه خدایی نکرده تو، توی اون اتاق حالت خراب شـه و احتیـاج بـه داد رس داشتی، من خونـه خراب چطور این درون رو باز کنم و یـه لیوان آب دستت بدم؟ازمن دلخوری یـا از حرف های اون دکتره؟نگران نباش.خوب اونم دکتره ،باید بـه نُه که تا از ده که تا مریضشون، یـه مرض لاعلاجی ببندند کـه نونشون حلال باشـه دیگه. اگه گفت امسال نمـی تونی بری مشـهد  به خاطر این شلوغی هاییـه کـه این روزها، توی جاده های اطراف حرمـه.مـی گفت مثل سرطان مـی مونـه برات خوب نیست.امسال رو استراحت کن، سال بعد بـه جای یـه بار دوبار برو مشـهد.اصلا خودم مـیبرمت.قبوله؟؟؟؟اینجوری خود آقا راضی تره.چی؟کبوترت؟خوب معلومـه  اونم صبر مـی کنـه، که تا سال دیگه که تا هر دوتایی با هم بریت./به خود نگاه مـی کند/من؟؟؟؟!!!!!!حیف کـه من سرکارم و باید با اون چندر قازی کـه مـیگیرم خرج شکممون رو درارم و از بعد کرایـه خونـه نصرت بر بیـام وگرنـه بـه مـهربونیت قسم واون موهای سفیدت، خودم  به جات مـیرفتم.دای پریـه مـی کنی؟؟؟؟به خود امام رضا قسم سرکارگر شرکت  بهم گفته اگه بری مرخصی ، رفتی و دیگه برنگشتی،چون مجبورم یـه نفر رو بزارم بـه جات.گریـه نکن بی بی.تو کـه مـی دونی من تحمل گریـه های تو رو ندارم.مـی گم گریـه نکن.تورو خدا گریـه نکن.باشـه اصلا خودم بـه جات مـی رم که تا نذر ت روی زمـین نمونـه.کبوترت؟؟؟؟باشـه اونم مـیبرم و بهت قول مـیدم کـه پرش مـیدم توی آبی آسمون گنبد.یعنی درست همون جایی کـه توی بچه گیش پیداش کردی.درست پایین سقاخونـه.دیگه چی مـیبی بی؟انگشترت؟؟؟؟نـه بی بی اون یکی رو دیگه خودت انجام بده. ای بابا.باشـه گریـه نکن. خودم مـی دونم مادرت بهت دادش کـه بندازیش توی حرم.باشـه بی بی بهت قول مـیدم کـه شرمنده امام رضات نکنم و اون انگشتر رو بندازم توی حرم.قول مـیدم بی بی ،حالا بیـا بیرون کـه من طاقتم به منظور دیدنت طاق شده

/صدای بازشدن در/

به حال بر مـی گردد

/به کبوتر/اون انگشتر همـه داروندار بی بی بود.هیچ وقت از خودش جداش نمـی کرد الا وقت نماز کـه اون موقع هم گرهش مـیداد بـه پر روسریش کـه گم نشـه.از یـه طرف خوشحال بود م کـه دارم نذر بی بی رو ادا مـی کنم از یـه طرفم ناراحت بودم کـه چرا کارم رو از دست دادم.انگشتر یـه کم بـه دستم گشاد بود واسه همـینم گزاشتمش توی کیفم و راهی شدم. هنوز گرمای دست بی بی وقتی کـه دستش رو بوسیدم وبه طرف مشـهد را ه  افتادم توی دستمـه.با یکی از همـین تاکسیـها راه افتادم ویـه ساعته رسیدم درست روبروی صحن جمـهوری.از تاکسی اومدم پایین کـه یـه هو چشمم افتاد بـه حرم آقا.توی یـه دستم کبوترو قفسش بود وتوی دست دیگه کیف وانگشتر.همـین کـه مـی خاستم از راه دور دست بـه بـه آقا سلام کنم .

 

خیـابان روبروی صحن

 

گوهر:/دستش را بـه روی مـی گزارد/السلام علیک یـا علی ابن موسی الرضی./صدای موتور صحنـه را پر مـی کند/دزد.دزد.تورو خدا...کمک ....به دادم برسید .یـا امام رضا بـه دادم برس......

 

روبروی ضریح

 

مـیگن که تا نطلبیی پاش بـه اینجا نمـیرسه.با معرفت من کـه داشتم کارم رو مـی کردم و از همون جا هر روز سلامت مـیکردم.منو کشوندی اینجا کـه شرمنده بی بی بشم.پس چی شد اون رئوفیتی کـه همـه ازش دم مـیزنن.اون انگشتر داروندار یـه پیرزن بود کـه مـیخاست هدیـه اش بده بهت.اینجوری استقبالش اومدی؟من اومدم اینجا کـه شفای اون رو ازت بگیرم هیچ مـی دونی اگه این خبر رو بشنوه بعد مـی افته؟هم  کارم رو از دست دادم وهم شرمنده اون زن شدم وهم پای برگشتن ندارم.دستت درد نکنـه با این مـهمونی نوازیت.یـادهم نگرفتم کـه دستم رو، جلوی خلق خدا دراز کنم.با این همـه حساب و کتاب تو بگو الان حتما چیکار کرد؟بگو دیگه آقاااااا.مـی دونم سرت شلوغه و گوشت پره از درد و دلای همـه اونـهایی کـه تا اسمت مـیاد اشک گوشـه چشماشون مـیشینـه ،اما نسخه ی ما رو دو قبضه پیچیدی کـه نـه دل رفتن دارم ونـه روی موندن.منم واین کفتری کـه ازگشنگی داره بـه من شکایت مـی کنـه.پس نمـیخام بیشتر از این زجرش بدم .منم واین زبون بسته کـه آوردمش  تا نقطه بشـه توی آسمونت و به اندازه تمام این یک سال دور سرت بگرده.مـی دونم کـه بر مـی گرده ولی دلم به منظور این دلبستگیش بـه این قفس واون پیرزن مـی سوزه.این دیگه کیـه کـه تو و آسمون وگنبدت رو بـه دلدادگی یـه پیرزن ترجیح مـی ده.اما همون پیرزن داروندارش رو نذرت کرد وتوام خوب حقش رو کف دستش گزاشتی.//به کبوتر//بیـا بیرون کـه مـی دونم  از خودم و حرفام داره حالت بـه هم مـیخوره.بیـا تاطاقتت سر نیومده.این تو و این گنبد و این آسمون/کبوتر را بیرون مـی آورد و به آسمان پر مـی دهد/

 

به حال بر مـی گردد

 

نمـی دونم قفسش تنگ بود یـا دلش پر بود .نمـی دونم توی سرش چی مـیگزشت کـه بعد از پردادنش،رفت توی آسمون و بُر خورد با همـه ی هم بال هاش و نقطه شد توی آسمون وتوی یـه لحظه بود و دیگه نبود  .آره اون دیگه برنگشت.خیلی منتظرش موندم اما فایده ایی نداشت.منم بـه امام رضا گفتم :آقا طلا رو کـه گرفتی این کفتررو چرا دیگه ازم جدا کردی؟لابد کفترات کم بودن آره؟؟؟؟/اشک مـی ریزد/

غم وغصه  گم شدنرانگشتر طلا کم بود کـه دق اون کبوترم برام شد قوز بالا قوز.از خودم ودردسرهایی کـه یقه ام رو چسبیده بود شاکی شدم و با امام رضا قهر کردم و از حرمش زدم بیرون . بهش گفتم نـه من نـه تو./به کبوتر/مـی فهمـی چی مـیگم یـا الکی داری بق بقو مـی کنی؟/مـی نشیند روبروی کبوتر/درست مثل خودت بود. کفتر بی بی رو مـیگم.وقتی توی بازار کفتر فروش ها دیدمت اول فکر کردم خودشی. بعدش فهمـیدم کـه نـه. کپی برابر اصل خودشی. ازهمون اولی کـه دیدمت مـهرت بـه دلم نشست.شاید بی بی ام اینجوری دلش رو گره زد بـه اون کفتر.راستش رو بخای واسه همـینم دارم برات دردو دل مـی کنم.امون از درد بیی./کمـی بـه خود مـی لرزد/

خدا نصیب هیچ مسلمونی نکنـه کـه توی یـه شـهر غریب نـه پول داشته باشـه نـه نون و نـه آب.خوردم بـه بی پولی .رفتم بیرون ونشستم به منظور یکی از زائرای آقا درون دردو دل کردم.دلم پر بود.فکر کرد گدام.اولش بهم پول داد ولی من قبول نکردم.گفتم کـه گدا نیستم و چون غریبم ،قرض رو هم نمـیتوم بعد بدم.اونم  وقتی فهمـید صدقم صافه،منو معرفی کرد بـه یـه زن ارمنی پولدار به منظور اینکه کار های خونش رو انجام بدم ویـه پولی به منظور برگشتن بـه شـهرم گیرم بیـاد

 

منزل زن

در نقش زن ارمنی

گفتی اسمت چی بود؟؟؟؟ها گوهر.خوب گوهر خانوم،یعنی پولت گم شد وانگشترت هم کـه قسمت دزد شدو کبوترت هم رفت توی اسمون  وتو موندی و یـه شـهر غریب ویـه جیب بی پول؟//مستانـه مـی خندد//پس این امام رضایی کـه مـیگن غریب و غریب نوازه ،نرسید بـه دادت؟کمکت نکرد.اونوقت تو اومدی کـه کار کنی که تا برگردی بـه شـهرت؟نمـی دونم به منظور تو تاسف بخورم یـا همـه اونـهایی کـه از کوه و در دشت بارشون رو مـیبندند و مـیان اینجا کـه گره ی بسته شده عمرشون باز بشـه.باید داستانِ تو رو  کتاب کرد و داد دست همـه این زائرهای ساده دلی کـه دخیل مـی بندند بـه این آهن ها.ما توی مسلک خودمون نـه رضا داریم و  نـه مثل رضا .یـه چیزی بهت مـیگم کنش ۀویزه ی گوشت. کارو بار ما آدمـها، خودش حل وفصل مـیشـه.منم یـه مثل تو.خودم هستم وخودم.به این چیزام اعتقاد ندارم. اینجوریـه کـه الان توی تجارت زعفرون توی همـه جا اسمم روی زبون هاست.ده ساله کـه اینجام ،اما یـه بار پام رو توی حرمش نزاشتم.هم پولم از پارو بالا مـیره و هم اعتبارم./مـی خندد/کاری بـه اون صورت توی این خونـه نیست فقط یـه دستمال بردار و مـیز ومبل های اتاق ها رو پاک کن فردام قبل از رفتنت  بیدارم کن که تا پولت رو بهت بدم.فقط یـادت نره کـه هم کبوترت رو از دست دادی و هم پول و طلاتو/خنده ایی مستانـه مـی کند/

 

به حال بر مـی گردد

 

اگه هوای سرد بیرون و بی پناهی و دل گرسنـه نبود مـیزدم توی صورتش و از خونش مـیزدم بیرون.اما مجبور شدم.دستمال دستم گرفتم و شروع کردم بـه برق انداختن چیزایی کـه تا آخر عمرمم حتی دوباره چشمم بهشون نمـی افتاد.خونـه اش پر بود از عتیقه و وسایلی کـه هر کدومش بـه اندازه ده سال حقوق من از صاب کارم بود.داشتم کمد وسایلش رو تمـیز مـی کردم کـه یـه هو چشمم افتاد بـه جعبه پر از طلا.انگشتر، النگو گردنبند.داشت چشمـهام از حدقه بیرون مـیزد ،آخه توی عمرم اینقدر طلا رو یکجا ندیده بودم.وقتی چشمم بـه طلا ها افتاد یـاد بی بی افتادم.یـاد نذرش.یـاد بی مـهری های این زن ارمنی بـه امام رضا .نفهمـیدم چی شد .اما یـه دفعه دست کردم توی طلا ها یـه مشت از اون رو ریختم توی یـه نایلون و شبونـه زدم بیرون. قهر بودنم با امام رضا یـادم رفت .دوون دون خودم رو رسوندم به  حرم و رفتم نزدیک ضریح.با خودم گفتم چه فرقی مـی کنـه طلا طلاست این طلا ها رو بـه جای انگشتر نذری بی بی مـیندازم توی ضریح و خلاص.واسه همـینم دستم و بردم بالا که تا بندازمشون توی حرم و از نذر بی بی خلاص بشم کـه یـه دفعه  صدای یـه جیغ از صحن روبروی بـه گوشم رسید.تمام زائر ها خودشون رو رسوندن بـه محل.فهمـیدیم کـه یـه زن ارمنی رو امام رضا شفا داده.تا اینو فهمـیدم دست و پا هام شل شد و از امام رضا دلخور شدم.بهش گفتم ارمنی ها رو شفا مـیدی واونوقت منو کـه از نیشابور اومدم پابوست، بـه این روز خاری مـیندازی؟من رو بگو کـه برای نذر یـه پیرزن این همـه خودم رو بـه درد سر انداختم. و به خاطر تو دزدی کردم.مـی شنوی چی مـیگم؟من بخاطر تو دزدی کردم./گریـه/بهش گفتم اصلا دیگه منی بـه اسم امام رضا نمـیشناسم.واسه همـینم تصمـیم گرفتم کـه برگردم وطلا های اون زن رو سر جاش بزارم؟راه افتادم بـه طرف خونـه اون زن

 

گذشته:

یواش یواش خودم رو بـه در خونـه رسوندم که تا رسیدم درست رفتم سر جعبه طلا ها.اومدم طلا ها رو بزار سر جاش کـه زنـه داد زد بگیریتش همون زائر امام رضاییـه کـه طلا هامو دزدیده.مـی دونستم دوباره مـیاد به منظور بردن بقیـه اش.هر چی گفتم اشتباه مـی کنی قبول نکرد.اونجا بود کـه دست بند دستم زدند و آوردنم خدمت شما آقای قاضی.مـی دونم رو سیـام .مـی دونم خطا کردم.اما هر چی شما حکم کنید نـه نمـی گم.اصل این بود کـه من چشمام باز بشـه کـه شد.من دیگه حرفی ندارم.این بود سیر که تا پیـاز ماجرای من.همـین رو مـیخاستیت بشنویت کـه شنیدیت.

 

حال

اون روز دستگیر شدم و قاضی به منظور تکمـیل پرونده دستور بازجویی از اون زن و اون خونـه رو داد.مامورها با دیدن اون همـه وسیله و طلا بـه زنـه شک وبعد از بازرسی اونجا فهمـیدن که  اون زن ارمنی ،سردسته باند همون دزدهای اطراف حرمـه.خوب کـه اونجا رو گشتن، انگشتر من رو هم توی همون  خوونـه پیدا .اینجوری شد ، کـه من تبرعه شدم و الان با تو مسافر نیشابورم، اما نمـی دونم این انگشتر رو چیکارش کنم؟روی رفتن بـه حرم امام رضا رو ندارم.خجالت مـی کشم ازش.به نظرت بـه بی بی چی بگم.بهش بگم که تا مشـهد رفتم و نذرت رو ادا نکردم؟این ماشین های نیشابورم امروز اصلا معلوم نیست کجان.شاید..آره شاید این یـه نشونـه باشـه. نمـی دونم.آره مـیخام برم بـه دست و پاش بیفتم کـه منو ببخشـه.تو بگو کـه منو بخشیده.اصلا ببینم نکنـه تو  خود همونی کـه رفتی توی آسمون .من گیج شدم دلم حرم مـیخاد و یـه دل سیر گریـه کنم.این ماشین های نیشابورم کـه انگار نـه انگار وجود دارن.شاید امام رضا؟؟آره حتما برم که تا منو بـه خودش پناه بده.مـیده مگه نـه.آره  اون بـه بهونـه نذر بی بی منو طلبونده بعد ردم نمـی کنـه.حتما پناهم مـی ده.....

 

نوای مخصوص پخش مـی شود

 

پژمان شاهوردی.........................................................09166624181

منبع:http://namayeshnamehh.blogfa.com




[نمایشنامـه گوهر - writings.rozblog.com بازشدن سایت تاکسیها]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 30 Jun 2018 08:54:00 +0000